امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا
مواظب اميال مادي باشيد
«مادر عزيزم! سلام مرا بپذيرد و حلالم کن. مبادا در شهادت که عروسي من است، گريه کنيد و افتخار کن و به خود ببال که پسري داشتي و در راه خدا و پيامبر و رهبر دادي... خوشحال باشيد تا منافقين بدانند که شما داشتيد و داديد، و
امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا
پشتيبان ولايت فقيه باشيد
شهيد محمدرضا اصغري«مادر عزيزم! سلام مرا بپذيرد و حلالم کن. مبادا در شهادت که عروسي من است، گريه کنيد و افتخار کن و به خود ببال که پسري داشتي و در راه خدا و پيامبر و رهبر دادي... خوشحال باشيد تا منافقين بدانند که شما داشتيد و داديد، و داريد و مي دهيد. برادران عزيزم تا آن جا که توان دارند از اسلام و پيامبر و ولايت فقيه دفاع کنند که اجر عظيمي را خواهند ديد و در آخر توصيه مي کنم در هر جا که هستيد، پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به اين مملکت نرسد.» (1)
اينجا جاي من نيست!
شهيد جواد حاجي خداکرمخاهر شهيد مي گويد: «اگر احساس مي کرد در مجلسي که حضور دارد، بازار غيبت و تهمت گرم است، فوري برمي خاست و پس از گفتن: «اينجا جاي من نيست!» مجلس را ترک مي کرد.
او هر وقت فرصتي براي تبليغ نهي از منکر پيدا مي کرد، با صراحت مي گفت: «اگر احتمال برود گوشهايم به شنيدن غيبت و زبان به گفتن تهمت آلوده شود، از خدا مي خواهم زبانم را لال و گوشهايم را ناشنوا کند.»
در اين گونه مواقع، سيماي دوست داشتني و کلام صميمانه ي جوادآقا تماشايي بود.» (2)
مواظب اميال مادي باشيد
شهيد محمد کشانياگر شهيد شدم خواهشمندم بر سر مزارم گريه نکنيد و از شما مي خواهم که به جاي گريه، لباس شوق و شادي بر تن کرده و خوشحال باشيد. فرزندتان نزد خدا رفته و کسي هم که نزد خدا برود به بالاترين قسمت زندگاني خود رسيده است.
يک کلام هم بگويم براي جوان ها؛
مبادا امام را تنها بگذاريد. سعي کنيد هميشه مطيع و فرمانبر باشيد. براي امام و رزمندگان دعا کنيد...
مواظب خود باشيد. مبادا اميال مادي، شما را در خود غرق کند و نتوانيد خود را کنترل کنيد. زيرا سرنوشت هر کشور، بستگي به جوان هاي آن دارد. اميدواريم که هميشه در صحنه باشيد و از همه لحاظ (علمي، سياسي، عقيدتي، مذهبي، ورزشي و غيره) بسيجي را نمونه و الگويي براي خود قرار دهيد؛ بسيجي که شب ها کارش حفاظت و جنگيدن است و روزها کسب علم. ان شاء الله به ياري خدا به پيروزي برسيد... . (3)
توصيه به ازدواج
شهيد محمدجعفر نصر اصفهانيبه هم دوره ها و دوستان خود بسيار درباره ازدواج توصيه و سفارش مي کرد. حديث هاي مختلفي مي خواند و مي گفت: «کسي که متأهل است و نماز مي خواند، ثواب عملش 70 برابر بيش تر از انسان مجرد نماز خوان است.»
قرآن را باز مي کرد و آيه هايي که مربوط به ازدواج بود، براي هم دوره اي هاي خود تفسير مي کرد. مي گفت: «نگران خرج و مخارج ازدواج نباشيد؛ خداوند، خود در اين کار کمک مي کند.»
دوستان نزديک هم، تحت تأثير سفارش هاي شهيد نصر، در زمان دانشجويي ازدواج مي کردند، براي نمونه خودم، هنوز سال دوم دانشجويي ام به پايان نرسيده بود که ازدواج کرد.
او با توصيه هايش جلوي انحراف بچه ها را در مسائل مختلف مي گرفت. (4)
برخورد با ادب و متانت
شهيد فاطمه جعفريانحدود سال 1353 بود. من و او در خيابان قدم مي زديم؛ در اصفهان بوديم. به خاطر درآمد کم کشاورزي آمده بوديم اصفهان. خانمي جلوي ما راه مي رفت که پوشش مناسبي نداشت. آن وقت ها بي بند و باري و بي حجابي زياد بود. شاه هم به بي حجابي دامن مي زد. اساس کارشان اين بود. دين و دينداري نبود مثل حالا. فاطمه جلو رفت و سلام کرد. از آن خانم پرسيد: «اسم شما چيه؟»
خانم با تعجب جواب داد: «زهرا.»
فاطمه خنديد و گفت: «چه خوب! ما هم اسم هستيم. از شما سؤالي دارم؟»
خانم که از ادب و متانت فاطمه خوشش آمده بود، گفت: «بپرس.»
فاطمه گفت: «مي دانيد چرا روي ماشين هاي کنار خيابان چادر مي کشند؟»
خانم گفت: «براي اين که از آسيب گرما و سرما، باد و باران و گرد و خاک در امان باشد.»
فاطمه گفت: «خانم عزيز! من و تو هم خلق خداييم و هم اسم فاطمه (سلام الله عليها). چرا بايد خود را در معرض ديد عموم قرار دهيم. خداوند به ما علاقه دارد. به همين دليل، حجاب را پوششي براي جلوگيري از نگاه نکبت بار عده اي چشم پليد قرار داده و به اين صورت مي خواست ما را از ديد نامحرمان حفظ کند.»
خانم خنديد. اين خانم بعداً مؤمن و محجبه شد. مي گفت: «نصيحت او همانند پتکي بر سرم فرود آمد. از آن روز تصميم گرفتم براي خودم، قيمتي قائل باشم.»
اين پذيرش امر به معروف، به خاطر برخورد اسلامي فاطمه با آن زن در آن روز بود. انگار نه انگار که فقط چهارده سال داشت. دختري بود که توانست الگو و رهبري براي ما زنان باشد. برخورد اسلامي داشت. (5)
زمينه ي سازندگي اخلاقي
شهيد محمدجعفر نصر اصفهانيمن جزء اولين افرادي بودم که افتخار دوستي با شهيد نصر اصفهاني را پيدا کردم. حضور هر دوي ما در يک کلاس و يک آسايشگاه و همچنين وجود مشترکات فراوان ديگر، اين دوستي را عميق تر مي کرد.
دو يا سه ماه بيش تر از دوستي ما نمي گذشت که شهيد نصر اقدام به تشکيل يک گروه نمود. از نفرات آن گروه، دانشجويان، مبارکي، رفعيايي، ياري و ... يادم هست. دانشجوي سال سوم، «منصوري» که سرگروهبان ما نيز بود، در چند جلسه ي آن شرکت نمود. اين گروه فعاليت خود را در جهت ترويج مسائل اعتقادي و اخلاقي و همچنين پايبند کردن بعضي دانشجويان که از نظر اعتقادي مقداري سست بودند، شروع کرد.
اعضاي گروه با الهام از رهبر خود (شهيد نصر) با دانشجوياني که در بعضي زمينه ها ضعيف بودند، هم تخت مي شدند و مسائل اعتقادي و ديني را خيلي محترمانه به آن ها گوشزد مي کردند.
فعاليت هاي اين گروه در اين زمينه نتايج مثبت زيادي در برداشت، از جمله اينکه من شخصاً مشاهده کردم که حتي دانشجوياني که نسبت به نحوه لباس پوشيدن و يا گذشتن محاسن، اعتقادي نداشتند، نماز شب خوان شدند و اين پيشرفت اخلاقي تا جايي ادامه يافت که تعدادي از آن دانشجويان، تقرّب به خدا پيدا کردند و به فيض شهادت نائل آمدند و تعدادي نيز در مسئوليت هاي فراتر از سن خدمتي خود، به فعاليت مشغول شدند.
البته فعاليت هاي شهيد نصر فقط در اين حد خلاصه نمي شد، بلکه ايشان اهتمام زيادي به تشکيل مراسم دعا و اجراي نماز جماعت به خصوص در اردوگاه ها و به امامت خود دانشجويان، در مواقعي که روحاني نبود، داشتند و با ايجاد حصارهاي اخلاقي بين دانشجويان، زمينه هاي سازندگي را در آن ها به وجود آوردند.
از نکات اخلاقي بارز ايشان اين بود که فقط با تعداد خاصي از حزب اللهي ها معاشرت نداشت، بلکه ايشان سعي مي کرد با اجراي طرح دوستي با دانشجوياني که از جهت اعتقادي سست و يا داراي ناراحتي و مشکلات بودند، مشکل آن ها را حل کند. (6)
استدلال منطقي
شهيده طاهره هاشميسال 56، من کلاس اول بودم و طاهره کلاس پنجم. نماينده کلاس بود و شاگرد ممتاز مدرسه. بچه ها وقتي مي فهميدند که طاهره خواهر من است، طور ديگري به من نگاه مي کردند.
بعضي از معلمان براي تنبيه و ادب کردن شاگردان تنبل و درس نخوان، از روش هاي تحقير آميزي استفاده مي کردند. مثلاً شاگرد ممتازهاي کلاس اول را، پشت دانش آموزان تنبل کلاس پنجم سوار مي کردند. بار دوم که من براي سوار شدن پشت يکي از هم کلاسي هاي طاهره انتخاب شدم، طاهره به من اشاره کرد که پايين بيايم و فرار کنم. من هم که هيچ وقت حرف طاهره را زمين نمي گذاشتم، با آن که نمي دانستم دليلش چيست، اما حرفش را گوش کردم. ولي آن شاگرد پنجمي، حسابي با خط کش کتک خورد.
شب در خانه، سراغ طاهره رفتم و گفتم: چه فرقي کرد؟ بالاخره آن شاگرد تنبل کتک خورد. من پشت او سوار مي شدم، بهتر از کتک خوردنش نبود؟
طاهره لبخند کمرنگي زد و دستي به سرم کشيد. در نگاهش غم غريبي موج مي زد. بعد از کمي سکوت گفت: «کتک خوردن خيلي بهتر از تحقير شدن است. خداوند تحقير هيچ انساني، حتي خطاکار را نمي پسندد. اين درست نيست که در دعواي شاگرد و معلم، شما کلاس اولي ها کيف کنيد. اين کار چند بدي دارد، هم دوستان و هم کلاسي هاي ما تحقير مي شوند، هم شما به خودتان مغرور مي شويد. دوستان ما با شماها بد مي شوند و تازه، اگر تلاش کنند و درسشان خوب شود، باز با ديدن شماها، خجالت مي کشند و سرافکنده مي شوند... تو حاضري به خاطر يک کولي گرفتن، مرتکب اين همه خطا شوي؟»
با تمام کودکي ام، چنان استدلال منطقي طاهره به دلم نشست که همان شب با خودم عهد کردم ديگر هرگز تن به اين کار ندهم.
حرف هاي طاهره، هميشه به دل مي نشست. عجيب هم مي نشست. طوري که ديگر، هرگز فراموش آدم نمي شد... درست مثل خودش... (7)
پي نوشت ها :
1. سيبي که آقا به ما داد، ص 18.
2. سيبي که آقا به ما داد، ص 40.
3. سيبي که آقا به ما داد، صص 99-98.
4. ره يافته عشق، صص 112-111.
5. کفش هاي جامانده در ساحل، صص 18-17.
6. ره يافته عشق، صص 113-112.
7. عروس آسمان، صص 37-35.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (20) دعوت به خوبيها، نهي از زشتيها، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}